پنجشنبه ۰۱ آذر ۰۳

چگونه شادی عمیق دورنی را به خویشتن خویش فرا بخوانیم

۳۷ بازديد

بسیاری از محققان معتقدند که با استفاده از شش عادت زیر، ما این قدرت را داریم که خوشحال باشیم. یک خوشحالی واقعی!

شما این قدرت را دارید که امروز واقعا شاد باشید. این گفته‌ی گروه بسیاری از پژوهشگران، روانشناسان و مربیان زندگی است که رازهای شادی را آشکار می‌کند. در واقع روانشناسی و پیشنهدات آن فقط بهشرط اجرا و عمل فرد بیمار است که می تواند بر تمای جنبه های زندگی وی تاثیری شگرف و باورنکردنی بگذارد.

آنها می‌گویند شادی واقعی، خیلی بیشتر از یک لبخند بر روی صورت است. در واقع روشی است که ما به دنیا نگاه می‌کنیم. افراد شاد، روی پیروزی‌ها و معجزات کوچک، بیشتر از مشکلات تمرکز می‌کنند و به جای گرفتار شدن در ترس و نگرانی، در هر موقعیتی احتمالات خوب را می‌بینند.

آنها در مقابله با مشکلات، اعتماد بنفس دارند و با هدف زندگی می‌کنند. شما هم می‌توانید این حالت ذهنی را داشته باشید، حتی اگر در حال حاضر در زندگیتان، نا امید هستید. اگر معمولا بدبین هستید یا بمدت طولانی بدبین بوده‌اید، شش عادت زیر را بپذیرید و آنها را بکار ببرید:

 

آمال و آرزوهایتان را به بخت آزمایی ربط ندهید

 

اگر از بسیاری از ما پرسیده شود که چه چیزی ما را خوشحال می‌کند و چه شانس‌هایی باعث تغییر شرایط ما می‌شود، می‌گوییم وقتی خوشحال خواهیم بود که در قرعه کشی برنده شویم، شغل بهتری داشته باشیم یا وزنمان کاهش یابد.

ویلیام فیلیسون، دکتر و روانشناس دانشگاه ویک فارست در وینستون که در مورد شادی مطالعه می‌کند می‌گوید: در جامعه، باور داریم که شادی، چیزی است که از بیرون می‌آید و برای ما اتفاق می‌افتد. اما در واقع، شادی از درون می‌آید و بستگی به این دارد که در مورد زندگیتان چگونه فکر می‌کنید.

مطمئنا رویدادهای بیرونی و اشیاء مادی مانند یک ماشین جدید، یا حقوق بیشتر می‌توانند به شما احساس خوشبختی دهند؛ اما آن احساسات، دائمی نیستند. شما می‌توانید دیدگاهتان را طوری تغییر دهید که چه کاهش وزن، برنده شدن در قرعه کشی یا افزایش حقوق داشته باشید یا نه، احساس آرامش و اعتماد بنفس کنید.

به دنبال آرامش باشید

 

با قبول این عادت شروع کنید: چند دقیقه در روز را در تنهایی و سکوت بگذرانید. سوزان ویلیس، دکتر و مربی زندگی می‌گوید: واقعیت‌های زندگی مدرن، معمولا ما را مجبور به فکر کردن در مورد مسائل نگران کننده می‌کند. مثلا شما درباره‌ی این چیزها فکر می‌کنید: امروز چه کاری باید انجام دهید، ? دقیقه پیش، چه چیزی گفته‌اید یا در مورد تماس تلفنی فردا که نگرانش هستید فکر می‌کنید.

یک زمان ساکت و آرام به شما این امکان را می‌دهد که آن سر و صداها را قطع کنید و متوجه شوید که واقعا چه چیزی برایتان مهم است. سوزان پیشنهاد می‌کند که ساعتتان را ?? دقیقه زودتر از وقت بیداری معمولتان تنظیم کنید (قبل از بیدار شدن اعضای خانواده یا زنگ خوردن تلفن) و به یک اتاق ساکت بروید.

در دفتر وقایع روزانه‌تان چیزی بنویسید، تمرینات تنفسی پاکسازی ذهن انجام دهید یا فقط یک شمع روشن کنید و آرام بنشینید. این تمرین، به شما کمک می‌کند که به دو روش شادی را پیدا کنید.

در مقالات مجله سلامتی و روانشناسی ماورای سلامت به مبحث تمرین های سکوت و مدیتیشن جهت دستیابی به آرامش درونی مفصل تر پرداخته شده است.

اول، جلوی ترشح هورمون‌های استرس مانند آدرنالین و کورتیزول را می‌گیرد. اگر این هورمون‌ها تولید شوند، شما مضطرب، تحریک پذیر و ناراضی می‌شوید.

دوم، پزشکانی که در زمینه‌ی بودیسم و یوگا فعالیت می‌کنند معتقدند هنگامی که یاد بگیرید این نداهای درونی را ساکت کنید، چیز جالبی اتفاق می‌افتد. استفان کوپ، محقق مرکز یوگا و سلامت در لنوکس می‌گوید: هنگامی‌که شما آرام و ساکت هستید، پاسخ سوال «چه چیزی مرا خوشحال می‌کند؟» خود بخود مشخص می‌شود.

در زندگیتان، بدنبال خیر و خوبی باشید

 

کارشناسان می‌گویند اگر می‌خواهید واقعا خوشحال باشید، عادت کنید که در زندگی‌تان بدنبال خوبی باشید. هر روز لیستی از پنج چیزی که دوست دارید و از آن لذت می‌برید تهیه کنید. شاید از چرت زدن روی نیمکت یا در آغوش گرفتن فرزندتان لذت می‌برید یا از اینکه وقت دارید تا با همسرتان شام بخورید، خوشحال و سپاسگزارید.

اینکه چطور این قدردانی را انجام می‌دهید به خودتان بستگی دارد. برخی از کارشناسان توصیه می‌کنند که آن ? چیز را قبل از خواب بنویسید. بنابراین بطور ناخوداگاه با یک احساس مثبت به خواب می‌روید. بعضی دیگر پیشنهاد می‌کنند که قبل از هر وعده‌ی غذایی، در ذهنتان آنها را بررسی کنید. می‌توانید هر روز روی ? چیز ثابت تمرکز کنید یا هر روز یک لیست جدید تهیه کنید.

 

مانند یک دوست، با خودتان رفتار کنید

 

اگر به روش‌های منفی با خودتان صحبت کنید، نمی‌توانید خوشحال باشید. سوزان می‌گوید: چیزهایی که به خودتان می‌گویید، روی اخلاق و بدنتان تاثیر می‌گذارد.

افکار منفی باعث ترشح هورمون‌های استرس می‌شود و در نتیجه احساس بدتری پیدا می‌کنید. بسیاری از ما، یکسری انتقادات تند و خشن داریم که بی وقفه در ذهنمان در جریانند. اگر شما با این نوع صحبت کردن، شانس خود را برای رضایت و آرامش درونی از بین می‌برید، تصمیم بگیرید که با خودتان مانند یک دوست خوب صحبت کنید.

قول دهید که به افکارتان توجه کنید و وقتی متوجه افکار منفی شدید، آنها را با افکار مثبت جایگزین کنید.

 

کسی را به شام دعوت کنید

 

عادت دیگری که می‌تواند شما را به خوشبختی واقعی برساند، بخشنده بودن است. استفان کوپ می‌گوید: «بودا می‌گفت اگر ما قدرت بخشندگی را برای ایجاد شادی درک می‌کردیم، هرگز به تنهایی غذا نمی‌خوردیم.» او توصیه می‌کند که بیشتر کارهای سخاوتمندانه انجام دهید.

همه‌ی ما انگیزه‌های طبیعی برای بخشندگی داریم. مثلا ممکن است به ذهنتان خطور کند که یک دوست تنها را به شام دعوت کنید، به عمه‌ی پیرتان زنگ بزنید یا برای همکارتان قهوه بگیرید.

شاید بهانه بیاورید که وقت ندارید یا نمی‌خواهید پول خرج کنید. اما دفعه‌ی بعد که یکی از این افکار به ذهنتان رسید، به آن عمل کنید. بخشش، باعث ایجاد شادی می‌شود، هم در کسی که می‌بخشد و هم در گیرنده. آن احساسات خوب می‌توانند بمدت طولانی باقی بمانند.

 

یک لیست از لحظات شاد تهیه کنید

 

در نهایت برای شاد بودن، شما باید استعدادهای خود را بشناسید و هر روز از آنها استفاده کنید. بسیاری از مردم، زندگیشان را صرف تلاش برای رفع نقاط ضعفشان می‌کنند (صفاتی مانند بی نظمی، زود عصبانی شدن یا کمرویی شدید).

بجای اینکه روی نقاط ضعف‌تان تمرکز کنید، برای نقاط قوت‌تان، بیشتر انرژی بگذارید. توجه کنید که وقتی لبخند می‌زنید، در حال انجام چه کاری هستید. حداقل یک هفته، لیستی از این لحظات شاد تهیه کنید و در روز بعد، آنها را مطالعه کنید. تعدادی از لحظات شاد خود را انتخاب کنید و با خودتان قرار بگذارید تا جایی که می‌توانید، آن‌ها را تکرار کنید.

 

 

http://www.wikidot.com/user:info/tobi-metz

https://www.atlasobscura.com/users/tobimetz3

https://trello.com/u/tobimetz3

https://500px.com/p/tobimetz3?view=photos

https://www.tetongravity.com/community/profile/TobiMetz3/

https://www.authorstream.com/TobiMetz3/

https://www.f6s.com/tobi-metz

https://www.intensedebate.com/people/TobiMetz3h

https://www.openlearning.com/u/tobimetz-rilx26/

 

 

ویژگیهای پودر پر خوراک دام و طیور

۳۵ بازديد

ویژگیهای پودر پر خوراک دام و طیور



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

ویژگیهای پودر پر خوراک دام و طیور

دانلود برنامه عمل تعالی متوسطه بر اساس 7 معیار سال 1400-99

۴۲ بازديد

مقدمه الگوی تعالی مدیریت مدرسه، یک مدل اجرایی برای پیاده کردن اهداف سند تحول بنیادین در مدرسه است طراحان این الگو در ویرایش جدید، سعی کرده اند به ادبیات EFQM نزدیک شده و از ادبیات آن استفاده کنند در مدلEFQM 9معیار وجود دارد که پنج تای آن به حوزه توانمندسازها و چهار تا هم به حوزه نتایج مربوط می شوند در الگوی جدید تعالی به جای محور از اصطلاح معیار ا



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

دانلود برنامه عمل تعالی متوسطه بر اساس 7 معیار سال 1400-99

پایان نامه ارشد(قوانین کیفری ایران)

۳۹ بازديد

مرور زمان کیفری در حقوق موضوعه ایران با تاکید بر تغییرات قانون مجازات اسلامی



برای توضیحات بیشتر بر روی عنوان زیر کلیک کنید

پایان نامه ارشد(قوانین کیفری ایران)

two free stories for kids

۳۹ بازديد

two free stories for kids

 

 

z1_kld.jpg

The Little Mermaid story for kids

 

 

 

My dear little friends! I’m gonna tell you the little mermaid story!

Once upon a time, far and deep in the ocean, where the water is shiny and blue, lived a sea king who had six mermaid daughter. Five of them were happy and cheerful while the youngest one was deeply sad and no one hadn’t seen her smile.

The little mermaid wanted to see the surface world! She loved to see green trees and blue sky. Because of that she always swam to the top of the ocean to enjoy the surface world’s view. She felt depressed when she couldn’t see the above world.

Georgios fish, beautiful shells and all the colorful creatures in the sea were always trying to make her smile but they usually failed. Even her father’s bedtime stories couldn’t cheer her up.

One night, the little mermaid swam to the top of the ocean when others were sleep. It was a stormy night and waves were crashing into rocks. The lightning stroke to a ship which was rolling in the ocean. The little mermaid saw a man beside the ship, signaling for help.

She swam and helped him quickly. She brought him to the shore and rested him on sands. The little mermaid fell in love with the young man in that short time. So she started to sing a song with his magical voice for the prince. And then she came back to the ocean.

She was so much in love with the young man that she couldn’t stop thinking about him. So he decided to go and visit the seashore witch and ask her to grant a wish.

The little mermaid wanted to dance and walk on the surface world. she wanted to feel the warmth of the sand. The witch. who was cunning and tricky, stirred her potion with an evil smile.

I will grant your wish! But I’ve got one condition! She said. I will give you the ability to walk and dance. But you’ll be no longer be able to talk and sing. If the prince doesn’t confess to his love for you in three days, your voice will be mine forever!

I agree! I accept your condition!

 

 

 

But let me tell you about the prince! He remembered one and only one thing about his rescuer! Her magical voice.

So my little friends, the witch transformed our little mermaid. After she transformed she went to the shore and sat on the warm sand where the prince was looking for her rescuer. prince didn’t remember our little mermaid:

Who are you? OH! You can’t walk?! Let me help you.

So, the prince took the little mermaid to his palace! On the second day, when little mermaid and prince were sailing on the ocean, prince decided to confess his love to her, but before he get a chance, the evil eels of tricky wish, attacked the ship.

The tricky witch who knew this, hid little mermaid’s voice in a seashell and hung it to her neck. Then transformed herself into a beautiful young woman! Then she started singing on the seashore. when the prince heard that magical voice, he was convinced that the tricky witch is her rescuer. so he decided to marry her!

But our little mermaid had many good friends! seals and fish! they decided to uncover witch’s evil plan! They attacked the witch and managed to break the chain of the neckless! Now it was the time! Our little mermaid got her voice back! She now could tell the prince who she truly was!

But on that moment, the sun set and the third day finished! Little mermaid’s legs turned into a tail and the witch grab her and took her into the deep water of the ocean!

 

The Town Musicians of Bremen story for kids

 

 

 

My dear fellows, Today I’m gonna tell you the story of town musicians of Bremen.

Once upon a time, there was a man who had a donkey. His donkey had carried the corn sacks for many years. for him! Yes kids! He was a indeed, a loyal donkey!

But getting old, the donkey became weak and unsuitable for the job! So the owner thought to himself:

Should I keep this donkey or let him go?

Sensing the danger, donkey ran away from the farm and decided to go to Bremen.

Yes! I will be a great musician there! He thought.

He started his journey. He walked and walked until he reached a dog, lying on the road! The dog was gasping like he had just finished a long run!

What are you gasping for, dear friend?

OH! I got old and I can’t go hunting every day! said the dog. My master didn’t want me anymore! So I decided to run away! But, how can I find food?

I know what to do! I’m going to Bremen to become a musician! come with me. We can form a band together. I’ll play the Lute and you shall beat the kettledrum!

So the dog agreed! They were not far in the road when they saw a cat! He was sitting on the road, with eyes full of tears like the ocean!

Fluffy fellow! Why are you crying so hard? Asked the donkey!

How can I be happy when my life is in danger! I’m getting old! My teeth are not sharp anymore! I don’t wanna chase mice anymore! I rather sit near the fireplace and rest! So my mistress wanted to get rid of me! I escaped! But what am I gonna do now?

Join us! You understand night music. So you can be a member of our band! We are gonna be musicians of Bremen!

The cat thought really hard and decided to join them. The three runaways continued their journey and they reached a rooster who was cock-a-doodle-doing with all his might.

Your cock-a-doodle-do goes through and through my skull, said the donkey. What is the problem?

My mistress has guests tomorrow and he told the chef to cook a delicious soup with me for them! this evening I am to have my head cut off. Now I am cock-a-doodle-doing at full pitch while I can. The rooster cried!

Ah you feathery red headed friend! You better come with us and be a part of our band! We are heading to Bremen and become musicians! It is indeed better than death! You have a full pitch voice! Our music will have the best quality! Said the donkey.

The rooster agreed. So the four animal continued their trip to Bremen. In the evening they decided to rest in the forest. The donkey and the dog laid under a large tree while the rooster and the cat settled in the branches. The rooster flew right un the top where he was safer. right before they fall to sleep, the rooster said:

I saw a light! there most be a house not far off!

So we better get up and go! Said the donkey. I’m not comfortable here! We want a shelter.

So they moved further on, and soon saw the light shine brighter and grow larger, until they came to a well lit robber’s house. The donkey, as the biggest, went to the window and looked in.

What do you see, my grey horse? Asked the rooster.

What do I see? Answered the donkey. A table covered with good things to eat and drink, and robbers sitting at it enjoying themselves.

OH! That is just what we want! Said the rooster!

I wish we were there! Moaned the donkey!

Then the animals put their heads together and planned how to best win an invitation to come inside and join the robbers at the feast.

Come, come my friends, said the donkey. We are musicians, so let us sing for our supper.

They began to sing as best as they can. The donkey brayed, the dog barked, the cat mewed, and the rooster cock-a-doodle-do’ed.

Then they burst through the window into the room, so that the glass clattered! At this horrible din, the robbers sprang up, thinking this has to be a ghost, and they escaped in a great fright out into the forest.

The four companions now sat down at the table, pleased with what was left, and ate as if they were going to fast for a month.

 

For see more stories for kids click here and here !

3 bedtime stories for kids free & best

۳۲ بازديد

3 bedtime stories for kids free & best

 

 

Hansel and Gretel Story for kids

 

 

 

z3_ky0l.jpg

 

In a green forest, there was a woodcutter living there by his wife and his two kids. His son’s name was Hansel and his daughter’s name was Gretel. They were very poor. There were times that they even hadn’t something to eat for a day. One day, our poor woodcutter didn’t have enough money for a loaf of bread.

So when the night came, he started to think and think. At the end, he whispered to his wife:

What will happen to us? We can not feed our kids. they are starving.

I know the solution dear! Said the wife. We will take the kids deep in the forest early in the morning. we will ignite a fire for them and we will give each of them a loaf of bread. Then we will leave them for good. They will never find us again and with this plan, we will get rid of them.

Oh no wife! I can not imagine how I’m gonna do that! I can’t leave my kids alone in the forest! Wild animals will find them and swallow them in a moment.

You stupid man! Yelled the wife! Then the four of us will die out of hunger! You better start and make the coffins.

After a while, the man seemed convinced.

OK! But I really am sad for my poor kids.

Not being able to sleep because of hunger, Hansel and Gretel heard what their step mom planned for them. they cried quietly. Gretel said:

This is the end of our story! We are going to die tommorow!

Be quiet Gretel and don’t afraid! I’ve got this.

He waited until both their parents went to sleep. Then he got up, put on his jacket and slipped out from the back door. He stood near the garden, where the white stones were shining under the moon’s light! He picked up as many stones as he could and filled his pocket with them.

Then he turned back to the house and said to his sister:

Keep calm dear and sleep in peace! God will never forget us!

next morning, just before the sunrise, the step mom came and said:

Wake up! Wake up you lazy kids. We have to go to the forest and cut woods for your father.

Then she gave each of them a bread and said:

This is your dinner. Don’t eat it until then!

Gretel take the bread and hide it under her apron, because Hansel had his pocket full of stones. Then they started their journey to the forest. In their way, Hansel took a stone from his pocket every now and then and dropped it on the ground.

When they reached the heart of the forest, they collect wood with their father and used it to make a fire to keeping them warm. When the fire was ready, The step mom said:

Now lie down and rest kids. Your father and I will collect woods and when we were ready to go, we will wake you up!

After a while, they became tired and fell sleep. When they finally woke up, it was night. Gretel started crying and said:
OMG! How shall we get of this forest?

Don’t even think about it sis! Wait a little bit, when the moon rises, we will easily find our way to home.

And when the full mon got up, Hansel took Gretel’s hand and started to follow the white stones that were shining like silver. They walk all the night and next morning, they reached their house. They knocked the door. When the wife opened the door and saw Hansel and Gretel, she said:

You naughty children! How many hours you slept in the woods! We thought you’ll never come back.

But their father was so happy for seeing his kids once again.

Not very long after, another scarcity came to that area. Gain the children heard their step mom talking to their father:

Everything is finished! We just have a half a loaf and after that we will die! We have to get rid of the kids! This time we will take them even deeper in the woods so they will never find us again.

The man wasn’t happy with this at all! He whispered:

I’d rather to share my last morsel with my kids.

But the tricky step mom didn’t listened to him at all and finally managed to convince him to redo the plan.

Children heard this conversation completely. When the parents went to sleep, Hansel got up and wore his jacket. He wanted to go and pick up more white stones, but the step mom had locked the door. Hansel didn’t manage to get out but he started to comfort his little sister:

Don’t cry little sis! Go to sleep! I’m sure God will help us!

Next morning, the step mom came and woke them up and gave each of them a little piece of bread. even less than before. On they way to the woods, Hansel crumbled the bread in his pocket and every now and then, he dropped a crumb on the ground.

Hansel strewed bread crumbs all along the road. Woman take them deep deep into the forest. Where they never been before in their short lives. Then again they collect wood and made a large fire. The step mom said:

Sit here, you children, and when you are tired you can go to sleep; we are going into the forest to cut wood, and in the evening, when we are ready to go home we will come and wake you up.

So when noon came Grethel shared her bread with Hansel, who had strewed his along the road. Then they fell sleep, and the evening passed, and no one came for the poor children. When they woke up it was dark night. Hansel comforted his little sister:

Wait a little, Gretel, until the moon gets up. We will be able to find our way by the bread crumbs I scattered on the road.

So when the moon rose they got up, but they there were no bread crumbs on the ground, cause the birds of the forest and of the fields had come and eat them. Hansel thought they might find the way all the same, but they could not.

They walked that night, and the next day from the morning until the evening, but they could not find the way back to their home, and they were starving, for they had nothing to eat but the few berries they could pick up.

When they got very tired and decided to lay down under a tree and sleep.

It was now the third morning since they had left their father’s house. They were always trying to get back to it, but instead of that they only found themselves farther in the wood, and if help had not soon come they would have been starved.

About noon they saw a pretty snow-white bird sitting on a branch, and singing so sweetly that they stopped to listen. And when he had finished the bird spread his wings and flew before them, and they followed after him until they came to a little house, and the bird landed on the roof, and when they came closer they saw that the house was built of sweets, and roofed with cakes; and the window was of transparent sugar.

We will have some of this, said Hansel, and make a fine meal. I will eat a piece of the roof, Gretel, and you can have some of the window-that will taste like sugar.

So Hansel reached up and broke off a bit of the roof, just to see how it tasted, and Gretel stood by the window and chewed it. Suddenly they heard a thin voice coming from the inside:

Nibble, nibble, like a mouse,
Who is nibbling at my house?

And the children thought:

Never mind, It is the wind.

And they continued eating, not paying attention o the sound. Hansel, who found that the roof tasted very nice, took down a great piece of it, and Gretel pulled out a large round window-pane.

Then the door opened, and an aged woman came out, leaning upon a crutch. Hansel and Gretel felt very scared, and they dropped all was in their hands. The old woman, however, nodded her head, and said:

Ah, my dear children, how did you end up here? You must come in and stay with me, there is no problem with that.

So she took them each by the hand, and led them into her little house. And there they found a good meal laid out, of milk and pancakes, with sugar, apples, and nuts. After that she showed them two little white beds, and Hansel and Gretel laid themselves down on them, and thought they were in heaven.

 

Source: Hansel and Gretel Story

 

 

 

Cinderella Story for kids

 

 

 

Once upon a time, there lived a poor servant girl named Cinderella. She was a patient, tender and kind girl. His days were long and tiring. Full of the most boring and worst housework.

Washing the floor, washing the clothes, dusting the shelves and cooking food were the tasks that she had to do during the day. Cinderella was forced to work from morning to evening without receiving a single Penny.

Cinderella’s mother died when she was very young, and her father remarried soon after. But his new wife was a nasty woman. She had two daughters from her previous marriage who were as naughty as she was.
They tormented poor Cinderella terribly every day. One day, when Cinderella was sweeping the ashes from the fireplace, they mocked her and sang:

Poor girl, poor girl
Her face is black, burnt and ugly

Even though her stepmother and half-sisters had tormented her for years, she had never once disrespected them or tried to take revenge on them. She did not wish them ill at all.
She patiently did the housework, hoping that when she grew up she could run away and start the wonderful life she longed for.

One day when Cinderella was working at home, someone knocked on the door. Cinderella hurriedly opened the door. Behind the door stood a short, fat man dressed in royal robes and holding an important scroll.


Cinderella’s stepmother entered the room.
She said impatiently:

What is the reason for all this happiness?

Oh…mom…we’ve been invited to the royal party and I’m sure one of us will be chosen as the new princes.

The stepmother replied with a mocking smile:

Of course you do, what prince wouldn’t want to marry my sweet and precious children!

Cinderella was desperately trying to quiet them down a bit. Because she knew in her heart that any prince would rather live alone for the rest of his life than to blacken his fortune by marrying these rude girls.
The stepmother turned to Cinderella and shouted:

Why did you stop and look? Prepare the clothes.

Cinderella nodded and said:

Yes Mam!

Cinderella wanted more than anything to go to the royal party. But she did not dare to ask permission from her wicked stepmother, because she knew that the wicked stepmother would not give her this permission. So she busied herself with housework and of course preparing her half-sisters’ dresses.

The evening of the royal royal feast arrived.
A magnificent horse-drawn carriage pulled up to the front door of the house, and the half-sisters, dressed in their hand-embroidered dresses, entered the carriage with much pomp and show.
Cinderella looked at them with great sadness and sighed deeply.

She said to herself:

If I could only have one wish for the rest of my life, it would be to attend a royal party and get away from the dreaded and boring housework for just one night.

Suddenly, a great light appeared in the sky.
A small fairy appeared in front of Cinderella, holding a small wand.

Fairy said happily:

Your wish will come true!

Cinderella asked in surprise:

what?

I will fulfill your wish; Because I am your fairy godmother. Oh, how much you have suffered in silence all these years. You have a kind soul. A kind and patient young lady.

Cinderella exclaimed happily

Oh I can’t believe it!!

But suddenly a frown appeared on her face.

But I’m not ready, Fairy Godmother. My clothes are cotton and my shoes are torn. I can’t be in the palace like this!

Fairy Godmother said with a smile:

Don’t worry, Cinderella. All I need to make your wish come true is a pumpkin, a rat, two mice and four grasshoppers.

Cinderella looked very confused.

So hurry up dear. hurry up!!

Cinderella ran and prepared everything that the fairy godmother said.
First, Cinderella went to the garden and came back with a big and ripe pumpkin. The fairy godmother tapped it once with her wand and in an instant the pumpkin turned into a magnificent golden carriage.
Then, Cinderella returned a mouse from the mouse trap in the kitchen.
Fairy godmother said:

Great dear, now if you don’t mind putting them on the carriage seat for me

Cinderella quickly did this.

The fairy waved her wand again. The two mice that Cinderella found in the barn turned into two servants in classy clothes. The four grasshoppers turned into four magnificent white horses.

said the fairy godmother

And now for the final magic…

And she hit Cinderella on the shoulder with her wand.
A spark rose. The old clothes she was wearing a moment ago suddenly changed. Cinderella sparkled in a magical, sparkly gown fit for a princess. Cinderella looked at her feet. He was wearing a pair of very beautiful glass shoes that glowed in the dark.

Fairy godmother cried:

Amazing!!! But remember that at 12 o’clock at night, this magic spell will be broken and your clothes will turn into old clothes.

Cinderella said as she kissed her fairy godmother on the cheek

I understand. And thank you very much for the great favor you have done to me Fairy Godmother!!

Cinderella entered the carriage and drove to the royal party.

As the golden carriage passed through the palace gates, trumpets sounded and Cinderella was given a royal welcome.
All the ladies were amazed at her magnificence.
As she entered the ballroom, the prince was immediately struck by Cinderella’s elegance and the warmth of her smile.
The prince approached.
He bowed his head slowly and extended his hand and said:

Ma’am, would you do me the honor to dance with you?

Cinderella said with dignity and kindness:

Sure! I will be so happy.

The orchestra started playing.

Everyone in the ballroom was staring at them. Cinderella’s stepsisters were watching this scene, but Cinderella had changed so much that they didn’t recognize her at all. Instead, they stared at Cinderella with envy.
From that moment on, the prince only had eyes for Cinderella. They danced the whole night in each other’s arms and enjoyed each other’s company.
Many hours left.
9 pm
10 pm
11 pm
Suddenly Cinderella looked at the clock. It was one minute to midnight and he only had one minute to break the spell.
He told the prince

 

 

Source: Cinderella Story

 

 

 

The Little Mermaid Stories for kids

 

 

 

My dear little friends! I’m gonna tell you the little mermaid story!

Once upon a time, far and deep in the ocean, where the water is shiny and blue, lived a sea king who had six mermaid daughter. Five of them were happy and cheerful while the youngest one was deeply sad and no one hadn’t seen her smile.

The little mermaid wanted to see the surface world! She loved to see green trees and blue sky. Because of that she always swam to the top of the ocean to enjoy the surface world’s view. She felt depressed when she couldn’t see the above world.

Georgios fish, beautiful shells and all the colorful creatures in the sea were always trying to make her smile but they usually failed. Even her father’s bedtime stories couldn’t cheer her up.

One night, the little mermaid swam to the top of the ocean when others were sleep. It was a stormy night and waves were crashing into rocks. The lightning stroke to a ship which was rolling in the ocean. The little mermaid saw a man beside the ship, signaling for help.

She swam and helped him quickly. She brought him to the shore and rested him on sands. The little mermaid fell in love with the young man in that short time. So she started to sing a song with his magical voice for the prince. And then she came back to the ocean.

She was so much in love with the young man that she couldn’t stop thinking about him. So he decided to go and visit the seashore witch and ask her to grant a wish.

The little mermaid wanted to dance and walk on the surface world. she wanted to feel the warmth of the sand. The witch. who was cunning and tricky, stirred her potion with an evil smile.

I will grant your wish! But I’ve got one condition! She said. I will give you the ability to walk and dance. But you’ll be no longer be able to talk and sing. If the prince doesn’t confess to his love for you in three days, your voice will be mine forever!

I agree! I accept your condition!

 

But let me tell you about the prince! He remembered one and only one thing about his rescuer! Her magical voice.

So my little friends, the witch transformed our little mermaid. After she transformed she went to the shore and sat on the warm sand where the prince was looking for her rescuer. prince didn’t remember our little mermaid:

Who are you? OH! You can’t walk?! Let me help you.

So, the prince took the little mermaid to his palace! On the second day, when little mermaid and prince were sailing on the ocean, prince decided to confess his love to her, but before he get a chance, the evil eels of tricky wish, attacked the ship.

The brave prince, who now knew the true story, went and followed the witch and battled her and defeated her!

 

Source: The Little Mermaid Story

3 free , cute and best kids stories

۳۴ بازديد

3 free , cute and best kids stories

 

 

 

 

Thumbelina fairy tale story for kids

 

 

z2_4cto.jpg

 

Today my little listeners, I’m gonna tell you the story of Thumbelina!

Once upon a time, there was a woman living alone in a distant village. She was feeling only after the tragic death of her husband. She always wanted a child, but she hadn’t any. One day, she decided to visit her good friend who was also a witch.

The witch, gave her a grain of barely and said:

go home and plant this.

so the woman did so.

The very next day, a beautiful Tulip flower had grown from the grain. It was so beautiful. the woman hadn’t seen any flower like this in her life. When the flower blossomed, there was a pretty little girl inside it. The girl was no bigger than a thumb.

The woman fell in love with the girl and named her: Thumbelina

Thumbelina took away the woman loneliness. Woman would always tell her stories during the day. Sometimes woman would made a boat out of tulip petal which Thumbelina could row in a plate of water with it!

The woman made a bed with a walnut shell and a blanket out of rose petal for her. So Thumbelina had a soft and cozy bed to sleep every night.

One night, While Thumbelina was sleeping, a frog came by and see her through the window!

Wow! Such a beautiful girl! She would be a great bride for my son! He thought to himself.

So he grabbed Thumbelina and headed back to his house. Seeing his future bride, his son was happy.

I will marry her, daddy! But first, I have to build her a beautiful house.

Ok son! So until then, I will put her on the water lily in the middle of the pond so she doesn’t run away.

 

 

So the frog put Thumbelina on the lily leaf in the middle of the pond.

Thumbelina tried so hard to escape, but she couldn’t. So she burst into tears. Two minnows who were sitting under the leaf, heard her crying:

Why are you crying little girl? They asked. What’s the matter?

Thumbelina started to tell her story. When she finished, minnows decided to help her. They started nibbling the lily stem. It was soon after when the stem broke and the leaf floated away with Thumbelina.

But Thumbelina’s happiness didn’t last long. An ugly Beetle came and took Thumbelina to his house! The beetle called his friends and showed them his pretty new prisoner. But they weren’t happy to see Thumbelina!

Oh my friend! You should let her go! She is very different from us. She doesn’t belong here. you better let her go. Said his friends.

So the beetle dropped our Thumbelina in the long grass and flower.

Although she was happy that she was free from her captors, she didn’t know her way back to home! Days came by and she would eat the pollen of the flowers and drink the dew from their leaves.

One day as she was walking, she accidently saw a house that was made of mud. Its entrance was strange and round. She knocked one the door and waited. After a while, a mouse opened the door.

Hello little guest! I think it’s cold out there! Do you wanna come in? Said the mouse.

Yes! thank you!

So what is your story tiny girl?

Thumbelina started to tell the whole story for her new friend.

Don’t worry at all! You can stay here as long as you want.

So Thumbelina started her new life in her new house. She wanted to be useful, so she would cook food every day and tell stories for little mouse.

One day, when Thumbelina was cooking, mouse came by and said:

I invited a good friend of mine. He is one of the richest mice ever.

So Thumbelina cooked a delicious dinner. That night, all three of them talked and had a great time at the dinner table. The rich mouse fell in love with Thumbelina and said:

I will marry you! I want you to come with me and visit my house!

Thumbelina had no choice, So The three of them headed to the house of the rich mouse. in the middle of their journey, they reached a tunnel where they found an injured swallow.

What is he doing down here?! He should be in the air! Said the rich mouse rudely and kicked the swallow!

Thumbelina was shocked.

How could anyone treat another like this! Oh dear! She thought!

 

 

So she ran away when she got a chance. She hid behind a rock and waited for the mouse to go! Then she came back and took care of the swallow until he was fine and healthy again. It was spring and the swallow was able to fly again.

I have to go and find my family! They went to a warmer place! come with me! We’re gonna have so much fun! Said the swallow!

But Thumbelina had enough adventure! So she said goodbye to the swallow and he flew away!

months passed and Thumbelina was still wandering in the nature when she stumbled upon the rich mouse again!

OH my beloved tiny bride! I’ve been looking for you for months! Now that I found you, you have to marry me!

Thumbelina knew that there is no way out of this!

OK! But please let me spend just one day more in the open air before coming with you to your underground house.

As she was spending her last hours in the open field, she heard a familiar voice:

Come! Come away with me where your sprit will always be free! Said the swallow!

Happy of meeting her old friend, she agreed to go on a trip with him. She hopped on his back and they took of. They flew over forests, oceans and lands!

When they reached the land of flowers, The swallow landed Thumbelina on a beautiful rose petal and said:

This is the kingdom of flowers! And This is their king!

He was a handsome young king with a pair of wings who was surrounded by lovely flowers. The king immediately fell in love with Thumbelina!

 

 

 

Puss in Boots story for kids

 

 

 

Once upon a time, a poor miller lived with her three sons. Years has passed and the miller of our story got old and died. He left nothing for his sons except a mill, a donkey and a cat. The oldest boy took the mill. The middle one took the monkey. So The cat was the youngest boy share.

Well! The youngest boy whispered, I will eat this cat and make some gloves with its fur! And that is the end of it! I won’t have anything else and I will die out of hunger!

The cat, who was listening stated to talk:

OH dear master! Don’t be sad at all! Just give me a bag and a pair of boots! The will show you that I’m not such a bad inheritance!

The boy, who saw many trick from the cat over all that years, which it performed to catch mice like pretending to be dead or hiding in the grain. So he thouth:

It doesn’t seem impossible that this cat could help me!

So he gave his bag to the cat and spend his last coins for buying a pair of boots for it!

looking gallant in the boots, he put bran and corn in his bag and put it around his neck. Then he slept near rabbit nest, pretending to be dead. He waited for innocent rabbits to come around and look for corn and bran.

Not very long after, a stupid naughty rabbit came and jumped into his bag. The Puss quickly closed the bag. Happy with his caught, He went to the palace and asked for talking to the emperor!

OH! His Majesty! I brought you a warrior rabbit! My proud master, Marquis of Carabas, ordered me to present to you.

Tell your master that I thanked him and he does me a great deal of pleasure.

After that, Puss again hid in the cornfield, holding still his bag open, and when a brace of partridges ran into it he closed the bag and caught them both. He went and made a present of these to the king, as he had done before of the rabbit. The king, in like manner, received the partridges with great pleasure, and ordered him some money for drink.

In this way, the cat continued for two or three months to bring presents to the king, always saying that they were from his master, the Marquis of Carabas. One day in particular, he heard at the palace that the king was planning to drive in his carriage along the river bank, and he decided to take his daughter with him. The Princess was the most beautiful girl in the kingdom.

Puss in Boots said to his master:

Follow my lead and your future is made. You have to but go and wash yourself in the river, in the place that I shall show you, and leave the rest to me.

The youngest son did the exact him, without knowing why or wherefore. While he was washing, the king passed by, and the cat began to cry out:

Help! Help! My Lord, Marquis of Carabas, is drowning!

At this noise the king put his head out of the coach window, and finding it was the cat who had so often brought him such good things, ordered his guards to run quickly to the aim of his Lordship, the Marquis of Carabas.

While they were helping the poor Marquis out of the river, the cat came up to the coach and told the king that while his master was washing, there came by some Thieves, who took his clothes:

Thieves! Thieves! He moaned!

This tricky cat had hidden the clothes under a great stone. The king immediately commanded the guards of his wardrobe to run and prepare one of his best suits for the Lord Marquis of Carabas.

The king was very happy to meet the Marquis of Carabas. The Miller’s boy looked really handsome in royal clothes. The king’s daughter took a secret glimpse to him. And soon, she fell in love with him because of his manners and good look!

 

 

 

Dinokids at the stadium story for kids

 

 

 

That day Dim Dim and his friends gathered around the square!
DimDim said excitedly:
I’m going to tie a Dinocity flag around my neck and wear a tasseled hat!

Dinosol said:
So I will wear my beautiful s*******t and colorful wig.

I really love football! I go to Sangi Stadium to see all the matches! We will definitely have a lot of fun this time! said Dinomani.

Yeah! Sure! Aha! Is your seat number written on your ticket?

DimDim said:
Yes! My seat number is 879!

My seat number is 877!
Hooray! So we sit together! What is your seat number?

Dino Money said with a big smile:
Seat number 7!

Dinosol and Dim Dim said together:
What?? You must be joking!!!

No! Why joke?!

Dinosol said:
The seat number seven is very close to the field! That is a VIP seat!

Yes! I have bought a VIP ticket!

Dim Dim said with regret:
Good for you!

But Dinosol said:
After all, there is nothing special! It is the same football match! But he will be a little closer!

Dinomani said:
Does not matter? You sit at the end of the stadium and I sit right next to the field! I can touch the match ball!

Dim Dim said:
Are you really telling the truth? I also like to sit there!

Dinomani said:
Come on! Buy a ticket for the VIP seat! This way we can watch the game together!

Yes! Yes! I’m gonna do the same thing!

Dinosol said:
DimDim! DimDim! Don’t buy a ticket! You have a ticket! The VIP ticket is very expensive, it also shows the same match!

Dinomani said boredly:
You keep repeating yourself! DimDim don’t listen to her! You have a lot of savings! Go take it from your savings and let‘s buy you a ticket!

DimDim, who really wanted to sit in the VIP seat, ran and went home! The whole house was crowded! His father was preparing himself for the match! He had spread flags and colorful hats on the ground and was trying them one by one. When he saw his son, he said:
Where have you been boy?! Hurry up, get ready! We have to go to the stadium and find our seats before the game starts!

Dad! Dad! I want to buy a VIP ticket!

What? VIP? But son! That ticket is very expensive!

Yes I know! But I have the money! I have savings!

But my son! You had saved that money to buy something else! Did you forget that?

No! I have not forgotten at all!

His father said:
Well, my son, if you regularly withdraw from your savings and spend, your money will accumulate later and you won’t be able to buy your telescope soon! Does it worth it?

Yes! I want to sit in the VIP seat!

What is the difference between the VIP position and our position, after all? The seat material is the same! We will see the same match!

 

 

Source: moonzia.com

چاپ و بسته بندی مواد غذایی در سال 1402

۳۳ بازديد

چاپ و بسته بندی مواد غذایی در سال 1402

z1_f22g.jpg

 

صنعت چاپ و بسته بندی یکی از صنایع زیربنایی در کشورهای در حال توسعه است. نقش مهمی در توسعه صادرات، تجارت و روابط اقتصادی بین کشورها دارد.

برای نشان دادن وضعیت این صنعت، در حال حاضر کشورهایی در جهان هستند که با تقویت صنعت چاپ و بسته بندی تبلیغاتی می توانند درآمد زیادی از تجارت جهانی کسب کنند.

اما در مقابل این دسته از کشورها، کشورهای دیگری در جهان وجود دارند که علیرغم مزیت های اقتصادی در تولید بسیاری از محصولات، صرفاً به دلیل عدم وجود یک محصول قوی از بخش بزرگی از بازار مصرف جهانی کنار گذاشته شده اند. ایران بدون هیچ تعارفی در رتبه اول این کشورها قرار دارد. شواهد موجود نشان می دهد که در حال حاضر برخی از صادرکنندگان ایرانی محصولات خود را با کمترین قیمت جهانی به کشورهای شناخته شده صنعت بسته بندی می فروشند و این محصولات را با چند برابر قیمت خرده فروشی مجددا بسته بندی می کنند.

 

نقش چاپ و بسته بندی در روی فروش محصولات

تبلیغات تاثیر زیادی بر فروش محصول دارد. امروزه بسته بندی آنها یکی از راه های تبلیغ و بازاریابی محصولات می باشد. تبلیغات رایگان و خلاقانه را می توان روی کاغذ کادو انجام داد. شما می توانید محصولات و خدمات خود را از طریق تبلیغات به مشتریان معرفی کنید. امروزه چاپ اطلاعات بسته بندی محصولات یکی از مهمترین ابزارهاست. اما باید در این کار تخصص لازم را داشته باشید و روش درست و مناسب را انتخاب کنید.

زمانی که نام محصول، ترکیبات و اجزای آن، تاریخ مصرف، تاریخ ساخت و انقضای محصول، شرایط نگهداری آن و موارد مفیدی از این دست بر روی بسته بندی درج شود، اعتماد مشتری را جلب می کند. در عین حال نوع چاپ و بسته بندی نیز در این زمینه نقش بسزایی دارد. هرچه طراحی نوآورانه و خلاقانه تر باشد، توجه بیشتری را به خود جلب می کند. پس فقط محصولات خود را بسته بندی نکنید. سعی کنید تکنیک های جدید و مدرن، طراحی به روز و غیره را در بسته بندی قرار دهید تا توجه مشتری را به خود جلب کنید. کیفیت محصول نیز در جلب اعتماد مشتری نقش دارد.

 

نقش بسته بندی در صادرات

با رقابت شدید در بازار بین المللی، بسته بندی محصولات بسیار مهمتر از قبل شده است. در این بازارها، تولیدکنندگان و صادرکنندگان به انواع بسته بندی، طرح ها، چاپ و ... توجه زیادی دارند و آنها را یکی از ابزارهای بازاریابی خود می دانند. طراحی بسته بندی نقش مهمی در این امر ایفا می کند. طراحی خلاقانه به ما امکان می دهد نظرات مشتریان بیشتری را جلب کرده و محصولات خود را رقابتی تر کنیم. نکته دیگری که در زمینه صادرات و نقش بسته بندی می توان به آن اشاره کرد، اهمیت بازیابی و استفاده مجدد از بسته بندی محصولات به ویژه بسته بندی مواد غذایی است.

امروزه موضوع محیط زیست و حداقل آسیب های وارده بسیار مورد بحث قرار گرفته است تا بتوان بسته بندی را بازیافت کرد و بیش از پیش به چرخه طبیعی بازگرداند.

 

سخن آخر

بسته بندی بخشی از فروش است و تا حدودی می توان آن را جزء مهمی از آن دانست. اهمیت بسته بندی و استفاده از سلفون opp در این است که با انجام صحیح آن می توانید موفق تر از رقبای خود در بازار باشید. بسته بندی عالی با طراحی منحصر به فرد، چاپ و نوع کاغذی که در تولید آن به کار می رود، نقش مهمی در جلب اعتماد و توجه مصرف کنندگان دارد. بسته بندی باید به گونه ای باشد که بتواند به عنوان یک ابزار تبلیغاتی رایگان و کاربردی با محافظت و جلوگیری از آسیب به محصول به ویژه محصولات غذایی و دارویی، فروش را افزایش دهد.

 

راه های تحصیل در کانادا

۳۳ بازديد

راه های تحصیل در کانادا

 

 

بسیاری از دانشجویان با دلایل گوناگون این روز‌ها به فکر مهاجرت تحصیلی هستند. اما باید توجه داشت که کشور مقصد، دانشگاه و نوع اپلای تحصیلی می‌توانند انتخاب‌های تاثیرگذاری باشند. تحصیل در کانادا آرزو و رویای خیلی از دانشجویان و حتی دانش آموزان است که با توجه به سطح علمی بالا و شهریه‌ی دانشگاه‌های این کشور، به نظر دست نیافتنی میرسد اما اگر از راه و روش درست مراحل را پیش ببرید، مهاجرت تحصیلی به کانادا، تبدیل به یک رویای صادقه می‌شود. اگر می‌خواهید مسیر پر پیچ و خم تحصیل در کانادا را شروع کنید، در ادامه با ما همراه باشید.

 

آشنایی با کشور کانادا

کانادا کشوری در قاره‌ی آمریکاست که با توجه به شرایطی که در اختیار مهاجران قرار داده، تبدیل به یک گزینه‌ی مناسب و محبوب شده تا بسیاری تلاش کنند به روش‌های مختلف، اقامت دائم و حتی موقت این کشور را اخذ کنند. شرایط ویژه و بسیار خوب فرهنگی، اقتصادی، آب و هوایی و البته سیاسی کانادا، و سطح بالای علمی دانشگاه‌ها باعث شده تا افراد زیادی در مقاطع مختلف، برای تحصیل در کانادا هدف گذاری کنند.

بهترین کشورها برای تحصیل

اگر بخواهیم کشورها را بر اساس مزیت‌هایی که برای دانشجویان ایرانی دارند رتبه‌بندی کنیم، با توجه به معیارهای اقتصادی، علمی و فرهنگی، لیست ما با لیستی که شامل بهترین مقاصد جهان برای تحصیل باشد متفاوت خواهد بود. در ادامه به بررسی مزایای چند کشور که پذیرای دانشجویان بین المللی هستند، می‌پردازیم؛

آمریکا

دانشگاه‌های آمریکا هم از نظر تعداد دانشجویان بین‌المللی و هم سطح علمی آن‌ها، رتبه‌ی اول را در جهان دارد اما نسبت به امکاناتی که ارائه می‌کند، هزینه‌های زیادی برای دریافت ویزای تحصیلی آن وجود دارد که همین مسئله آمریکا را از لیست اولویت‌های بسیاری از ایرانیان، خارج می‌کند.

پرتغال

پرتغال درست در مقابل آمریکا قرار دارد و بر خلاف سطح آموزشی، مزایا و تسهیلات مناسبی را در اختیار دانشجویان بین‌المللی قرار میدهد تا فشار اقتصادی کمتری را تحمل کنند؛ عدم نیاز به مدرک زبان و امکان دریافت ویزای همراه، از دیگری مواردی است که پرتغال را به یک مقصد خوب برای مهاجرت تحصیلی تبدیل کرده است.

استرالیا

استرالیا هم از کشورهایی است که میزبان خوبی برای دانشجویان بین المللی و ایرانی می‌باشد. آب و هوای بی نظیر و طبیعت دلنشین این کشور، ارائه‌ی بورسیه‌های تحصیلی گوناگون و رتبه‌ی جهانی قابل قبول بسیاری از دانشگاه‌های استرالیایی، باعث شده تا تحصیل در استرالیا گزینه‌ی جذابی به نظر برسد.

ایتالیا

این کشور با خدود ???? دانشجوی ایرانی تبار، از محبوب‌ترین کشورها برای مهاجرت تحصیلی ایرانیان به نظر میرسد. اپلای تحصیلی ایتالیا به سرمایه‌ی زیادی نیاز ندارد؛ چرا که این کشور تسهیلا و وام‌های دانشجویی مختلفی ارائه می‌دهد تا با دغدغه‌ی مالی کمتری در آنجا تحصیل کنید؛ جالب است بدانید ایتالیا ابداع کننده‌ی بسیاری از روش‌های تدریس دانشگاهی است که این موضوع گواهی بر سطح علمی دانشگاه‌های این کشور می‌باشد.

کانادا

و امّا تحصیل در کانادا ؛ اپلای در دانشگاه‌های کانادا برای دانشجویان از سر تا سر دنیا، یک هدف مهم محسوب می‌شود. تقریبا همه‌ی دانشگاه‌های این کشور دارای رتبه‌ی جهانی بالا هستند و می‌توان گفت، قوی‌ترین سیستم آموزش را دارند. در عین حال علی رغم کیفیت بالا و امکانات بسیار کاربردی دانشگاه‌ها، شهریه‌های دور از ذهن و عجیب ندارند. یک فاکتور مهم که تحصیل در کانادا را جذابتر می‌کند، این است که به گزارش OCED، دانشجویان بین المللی این کشور سهم زیادی در بالا نگه داشتن سطح علمی دانشگاه‌ها دارند و این به آن معناست که دانشجویان بین المللی دچار تبعیض نمی‌شوند و درست به اندازه‌ی دانشجویان کانادایی امکان رشد و پیشرفت دارند.

 

نظام آموزشی کانادا

نظام آموزشی کانادا از نظر ساختاری شباهت فراوانی به ایران دارد اما یک سری تفاوتهای جزئی نیز دارد. به این صورت که با دوره پیش دبستانی آغاز میشود و جز دو ایالت در سایر مناطق، اختیاری است. دوره دبستان 6 سال طول میکشد و بعد از آن وارد راهنمایی (2 ساله) و دبیرستان ( 4 ساله) می‌شوند. البته تعداد سالهایی که در پرانتز ذکر شد به ایالت هم بستگی دارد مثلا در ایالت کبک، دانش آموزان پس از گذراندن سال 11ام، وارد دوره‌‌ی دو ساله پیش دانشگاهی میشوند.

پس از اخذ دیپلم، کسانی که قصد ادامه تحصیل دارند وارد کالج یا دانشگاه می‌شوند که در ادامه به مقاطع مختلف آن اشاره کرده ایم.

x1_dpqh.jpg

مدارک مورد نیاز برای تحصیل در کانادا

در هر مقطع تحصیلی، مدارک خاصی نیاز است که اگر قصد مهاجرت تحصیلی به کانادا را دارید بهتر است از حالا به فکر تنظیم و دریافت آن‌ها باشید. در جدول زیر به برخی از این موارد اشاره می‌کنیم.

 

 

مقطع تحصیلی

نمره آیلتس

مدارک مورد نیاز

کالج

تمکن مالی- نامه پذیرش

لیسانس

مدرک فارغ التحصیلی 12 ساله-تمکن مالی- نامه پذیرش

فوق لیسانس

6 الی 6.5

لیسانس با معدل 14-تمکن مالی- نامه پذیرش

دکترا

6 الی 6.5

لیسانس و فوق لیسانس با معدل 14- تمکن مالی- نامه پذیرش

 

 

اعتبار دانشگاه‌های کانادا

اکثر دانشگاه‌های این کشور، رنکینگ جهانی مناسبی داشته و اعتبار مدرک آن‌ها بسیار بالاست. به همین علت است که تحصیل در کانادا، رویای دانشجویان سرتاسر جهان است. در جدول زیر رتبه‌ بندی دانشگاه‌‌های کانادا را از منظر Times و Qs مورد بررسی قرار می‌دهیم که رفرنس خوبی برای تعیین اعتبار دانشگاه‌های کانادا خواهد بود.

 

نام دانشگاه

رتبه Times

رتبه Qs

Toronto

18

26

British Colombia

37

46

McGill

44

27

McMaster

140

140

Montreal

111

111

Alberta

125

126

Ottawa

162

230

Calgary

201-250

235

 

 

شرایط مهاجرت تحصیلی به کانادا

شرایط مختلفی می‌توانند امکان پذیرش شما در دانشگاه‌های کانادا را کم یا زیاد کنند که در ادامه به شرح برخی از این موارد میپردازیم.

 

شرایط سنی

شرط سنی تحصیل در مقاطع مختلف متفاوت است؛ مثلا در مقطع کارشناسی سن خاصی تعیین نشده اما اگر اختلاف زمانی زیادی از آخرین مدرک تحصیلی شما تا روز اپلای وجود داشته باشد، باید توجیه و توضیح قانع کننده‌ای در این باره ارائه دهید. اگر برای ارشد قصد اپلای دارید، نباید از فارغ التحصیلیتان بیش از ? سال گذشته باشد و در نهایت برای دکترا، محدودیت سنی وجود ندارد.

 

سطح زبان

همانگونه که گفته شد برای تحصیل در مقطع کارشناسی نیازی به مدرو آیلتس نیست اما برای ارشد و دکترا باید آیلتس حداقل ? داشته باشید. برای برخی رشته‌ها در برخی دانشگاه‌ها هم نیاز به تسلط بر زبان فرانسوی دارید.

 

بیشتر بدانید: راه کارهایی برای تایید مجوز تحصیل

 

شرط تمکن مالی

برای اپلای تحصیلی کانادا، باید هزینه‌ی یک سال زندگی که حدود ?? هزار دلار است را در حساب خود داشته باشید. البته این مبلغ کافی نیست و از آنجایی که ایران از کشورهای پرریسک محسوب می‌شود، گردش مالی و دیگر مدارک شما نیز توسط سفارت مورد بررسی قرار می‌گیرد تا اطمینان حاصل شود که توانایی اقتصادی برای تمکن مالی خود و همراهتان را دارید.

 

اخذ تاییدیه

برای اقدام به مهاجرت تحصیلی به کانادا، باید از یک دانشگاه معتبر تاییدیه بگیریر. از طرفی پیش از اقامت موقت، باید تعهد بدهید که پس از اتمام تحصیل، این کشور را ترک خواهید کرد.

 

شرایط بورسیه تحصیلی در کانادا

از آنجایی که هزینه‌های تحصیل و زندگی در کانادا بسیار بالاست، اکثر افراد در وهله‌ی اول به دنبال کسب بورسیه هستند البته فاند تحصیلی به هر کسی تعلق نمیگیرد و در هر مقطع دانشگاهی، شرایط خاصی دارد؛

گرفتن بورسیه تحصیلی در کانادا برای لیسانس، در ابتدای امر غیرممکن است و در بهترین حالت، بهتر است به کانادا مهاجرت تحصیلی کرده و بعد از دو الی سه ترم متوالی با ارائه‌ی نمرات بالا، دانشگاه را برای بورسیه، متقاعد کنید.

تحصیل رایگان در کانادا برای فوق لیسانس، با ارائه‌ی رزومه‌ی تحصیلی قوی ممکن است و البته این بورسیه در قبال فعالیت‌های پژوهشی و تحقیقاتی که برای دانشگاه انجام می‌دهید به شما اعطا میگردد.

در مقطع دکترا هم شرایط با مقطع قبلی یکسان است اما فعالیتی که باید در قبال بورسیه شدن انجام دهید تدریس به عنوان استادیار (TA) در دانشگاهست. هر چه مقطع بالاتر باشد، مبلغ فاندی که برای بورسیه شدن به شما تعلق می‌گیرد بالاتر است.

 

رشته‌های پرطرفدار کانادا

هر دانشگاه و کشوری، در یک سری رشته‌های تحصیلی پیشرو و زبانزد است و نیا بازارکار به آن‌ها گسترده‌تر می‌باشد. در کانادا به ترتیب رشته‌های زیر از محبوبیت و اعتبار بیشتری برخوردارند؛

  • علوم مدیریتی
  • مهندسی نفت و شیمی
  • اقتصاد
  • روانشناسی
  • زمین شناسی
  • مهندسی نرم افزار
  • مدیریت کسب و کار
  • پزشکی و داروسازی
  • مهندسی عمران
  • مهندسی مکانیک

 

هزینه‌ی تحصیل در کانادا

قبل از اپلای تحصیلی کانادا، بهتر است اطلاعات مناسبی درباره‌ی شهریه‌ی دانشگاه‌های کانادا به دست آورید. دانشگاه‌های کانادا به نسبت سطح علمی و امکاناتی که دارند، شهریه‌ی معقولتری در مقایسه با آمریکا و انگلستان دریافت می‌کنند.هزینه‌ی تحصیل در کانادا ، به استان، دانشگاه و رشته‌ی تحصیلی بستگی دارد؛ اطلاعات جدول ذیل تنها به صورت میانگین و تقریبی مطرح شده است:

 

 

مقطع تحصیلی

حداقل شهریه

حداکثر شهریه

لیسانس

22000$

66000$

فوق لیسانس

9000$

63000$

 

 

از آن جایی که شهریه‌ی مقطع دکترا فرد به فرد متفاوت است و اختلاف زیادی را شامل می‌شود، نمیتوان به راحتی برای آن سقف و کفی تعیین کرد.

 

هزینه‌های زندگی در کانادا

همانطور که میدانید، کانادا کشوری گران شناخته شده که هزینه‌های روزمره‌ی آن بالاست. همین مسئله ممکن است باعث نگرانی شما برای مخارج دوران دانشجویی شود. جدول زیر به شما کمک می‌کند تا بتوانید هزینه‌های ماهیانه دانشجویی در کانادا را برای خود تخمین بزنید.

 

 

عنوان

هزینه حدودی

اجاره ماهیانه آپارتمان تک خواب

915$

خوراک روزمره

280$

حمل و نقل

88$

بیمه درمان

40$

کتاب و جزوه

35$

تفریحات

60$

 

 

میانگین درآمد به تفکیک شغل در کانادا

علی رغم مواردی که در ? تیتر قبلی به آن اشاره شد، لازم است بدانید که درآمد مشاغل مختلف در کانادا بالاست و در اکثر مواقع کفاف یک زندگی با امکانات عالی را می‌دهد.

در رابطه با درآمد کار دانشجویی لازم به ذکر است که به عنوان دانشجو تنها اجازه‌ی ?? ساعت کار کردن را دارید که کار کردن خارج از حوزه‌ی دانشگاه، نیازمند شرایط خاصی است؛ حقوق کار ساعتی دانشجویان بین ?? الی ?? دلار است. در ضمن co op یا همان دوره کارآموزی برای دانشجویان کانادا شامل دریافت حقوق می‌شود.

 

چسب سنگ گرانیت قیمت و خرید آنلاین

۳۸ بازديد

چسب سنگ گرانیت قیمت و خرید آنلاین


چسب سنگ گرانیت یاپیش را با قیمتهای متفاوتی به صورت آنلاین در سایت ما می توانید خریداری کنید.

در واقع چسب سنگ یکی از چسبهای مهم در صنعت و ساختمان سازی به شمار می آید به گونه ای که ابزار و وسایل جدایی ناپذیر در ساخت و ساز به حساب می‌آید که کاربردهای بسیار زیادی را دارد چسب سنگ ها انواع مختلفی دارند و حضور پررنگ و مهمی را در زمینه چسباندن سنگها دارند.

چسب سنگ باعث وصل کردن دو سنگ به همدیگر یا به دیوار می شود در واقع این سنگ ها می توانند از جنس های متفاوتی باشند مانند سرامیک بزرگ و کوچک گرانیت، قطعات سیمانی مورد استفاده قرار می گیرد چسب سنگ یاپیش دارای ویژگی‌های بسیار زیادی می باشد که یکی از ویژگی‌های آن مقاومت و استحکام زیاد در برابر ضربه و ناپایداری هایی که ممکن است به وجود بیاید است.

  در واقع هنگامی که چسب سنگ گرانیت استفاده می کنیم می توانیم دو قطعه سنگ را به یکدیگر بچسبانید و یا حتی درزها و منافذی که در سنگ ها وجود دارد می توانید با چسب سنگ بپوشانید.

چسب سنگ بعد از اینکه خشک شود دیگر به راحتی نمی توان آن را جدا کرد مگر اینکه آن را بشکانید پس هنگام چسباندن وسایل به یکدیگر دقت داشته باشید تا به درستی کار را انجام دهید و مجبور نباشید پس از نصب اشتباه با سختی زیاد آن قسمت را جدا کنید.

بهترین چسب مخصوص سنگ گرانیت کدام است؟ شاید برای شما نیز سوال شده باشد که بهترین چسب مخصوص سنگ گرانیت برای سنگ های مرمر و سنگهای طبیعی کدام برندها هستند؟ بهترین چسب سنگ گرانیت که این روزها بسیار مورد استفاده قرار میگیرد، چسب سنگ گرانیت ترکی میباشد که یکی از چسب سنگ های معروف است و از موادی به نام مواد پلی استر ساخته شده است چسب سنگ ها برای چسباندن دو تکه سنگ مورد استفاده قرار می گیرد به گونه ای که یکی از ویژگیهای بارز چسب سنگ می باشد اما چسب سنگ های یاپیش علاوه بر این که در چسباندن سنگ ها مورد استفاده قرار می گیرد در ساخت وسایل دیگر نیز مورد استفاده قرار می گیرد در واقع شما می توانید از بهترین چسب مخصوص سنگ گرانیت برای ساخت وسایل هنری نیز استفاده کنید و وسایل مختلفی را به هم بچسبانید.

چسب مخصوص سنگ گرانیت دارای انواع مختلفی هستند که نوعی از آنها به صورت چسب سنگ های خمیری می‌باشد که در چسباندن کاشی ها و سفال نقش بسیار مهم و پررنگی را دارند و می توان از آنها در کاشی کاری ها و نماکاری ساختمان های بزرگ و کوچک استفاده کرد چون این چسب سنگ همانطور که می دانید از مقاومت و استحکام بسیار بالایی برخوردار است و به راحتی از بین نمی روند و چون تغییرات دمایی مختلفی را تحمل میکنند و بدون تغییر شکل ظاهری می توانند گزینه بسیار مناسبی باشند.

منبع: سایت یاپیش چسب